نویسنده: ویلیام جیمز
غالب کتابهایی که در باره فلسفه مذهب مطلب می نویسند سعی دارند که با یک تعریف منجز و قاطعی از موضوع ، که جوهر و حقیقت مذهب چیست، شروع بکار کنند . بعضی از این« به اصطلاح تعریفها » ممکن است در این کتاب آورده شوند، اما من آن ادعا را ندارم که بتوانم همه ئ آنها را برای شما، اکنون احصا کنم . از اینکه تعریفها این اندازه بسیار و این قدر با هم اختلاف دارند، می توان نتیجه گرفت که « کلمه ی مذهب » بر یک موضوع تنها و یا چیز مشخص و معینی دلالت ندارد، بلکه بیشتر یک موضوع کلی است که بر مجموعه چیزهایی دلالت می کند.
مولفان کتابهای روانشناسی و فلسفه دینی سعی دارند که ماهیت این حقیقت عقلی را مشخص سازند، روانشناسان سعی دارند که مشخص کنند که « احساسات مذهبی » چگونه وجودیست . بعضی آن را مربوط به « حس تعلق و وابستگی » آدمی می دانند، پاره ای دیگر آن را منشعب از ترس دانسته و دیگران مربوط به غریزه ی جنسی اش می شناسند و بالاخره هستند کسانی که آن را نتیجه احساسی که انسان از« بی نهایت » در خود می یابد. بدانند این راههای مختلفی که برای رسیدن به موضوع در پیش پای ما می گذارند حداقل این شک و تردید را در ما ایجاد می کنند که: آیا واقعا" احساسات مذهبی یک چیز مشخص و منفردی می باشد ؟ چطور ممکن است که برای یک چیز مشخص و معین این همه تعریفهای مختلف قائل شد ؟ ولی وقتی که ما بخواهیم از لحاظ روانشناسی به احساسات مذهبی رسیدگی کنیم می بینیم که احساسات مذهبی ، یک دسته از احساساتی که دارای طبیعت واحدی باشند نیستند . بلکه آنها هم دسته ای از احساسات مختلف می باشند . مثلا" ما « ترس مذهبی » داریم. « عشق مذهبی » داریم.