ص ص م از مرگ تا مرگ
از متن کتاب:
درست ساعت هفت بود که آقای ص.ص.م هوس قتل کرد. این فکر ناگهانی ابتدا او را داغ کرد. دستهایش را بی اراده به هم مالید و گرمای مطبوعی تمام بدنش را پر کرد. لبخندی بر لبانش نشست و غرقه در خیال های خوش، به گوشه اتاق خیره ماند. بعد یک مرتبه احساس وجد کرد. حس کرد که ضربان قلبش تندتر شده و شوری-شوری همچون جوانی و بهار در روحش ریشه دوانده. با وجود اینکه در عین بی حوصلگی نسبت به این موضوع با خود اندیشید که چطور این فکر یک مرتبه به مغزش زده و قبل از آن اصلا به خاطرش خطور نکرده؛ معهذا نتوانست دلیلی بیابد و به ناچار و بی اعتنا دنباله اش را رها کرد...
آن وقت نشست رو سندلی و در یک سلسله تفکرات شیرین فرو رفت...